فیلم های ایرانی سال 98
در این مطلب به بررسی و معرفی فیلم های ایرانی سال 98 از بخش فیلم و سریال سایت تفریحی جیران می پردازیم . با ما همراه باشید.
متری شیش و نیم
فیلم درباره ماموران اداره مبارزه با مواد مخدر است که به سختی به دنبال یافتن مواد فروشی مشهور به نام ناصر خاکباز ( نوید محمد زاه ) هستند. آنها از طریق دستگیری خرده مواد فروشان در پی دستیابی یه سرنخی برای رسیدن به ناصر هستند اما...
نقد و بررسی:
فیلم جدید سعید روستایی شروعی غافلگیر کننده و پرهیجان دارد. سکانس تعقیب و گریز ابتدایی فیلم به اندازه کافی برای جلب توجه تماشاگر کافی به نظر می رسد و پس از آن سی دقیقه ابتدایی فیلم نیز با ضرباهنگ مناسب و معرفی شخصیت ها، نوید بخش یک اثر سینمایی جذاب و تماشایی در ژانر سینمای اجتماعی را به مخاطب خود می دهد. اما این ویژگی های مثبت خیلی دوام نمی آورد و خیلی زود مشکلات یکی پس از دیگری از راه می رسند تا تمام ویژگی های مثبت فیلم را از میان ببرند.
پس از دستگیری ناصر، ضرباهنگ فیلم نیز دچار مشکلات عدیده شده و به نظر می رسد که سعید روستایی پرده میانی قصه خود را بی اهمیت تر از مقدمه در نظر گرفته است. در پرده میانی ما شاهد سکانس های طولانی و بی خاصیت حضور ناصر در بازداشتگاه هستیم که هر چند دقیقه یکبار به بهانه ای درب آن باز شده و یا ناصر در گوشه ای در حال مکالمه با افراد دیگری است که هیچ تاثیری بر روند داستان ندارند. در واقع هرآنچه که در پرده میانی قصه شاهد آن هستیم در همانجا دفن شده و کارکردی برای ادامه قصه ندارد که این یک ضعف بزرگ و آشکار برای فیلم محسوب می شود.
فیلم همچنین با شعارزدگی و سخنرانی های آکنده از شعار است که در یک سوم پایانی میزان آن به شدت افزایش می یابد. سخنرانی ناصر درباره خانواده و فقر و عواملی که او را به سوی فروش مواد مخدر شیشه سوق داده است، ارزش فیلمنامه را تا حد زیادی کاهش داده و به نوعی شبیه به مرثیه سرایی است. اینکه فیلمساز می خواهد تا مخاطب به جهت زجه زدن های ناصر با او احساس همدردی نماید، دم دستی ترین روش در فیلمسازی برای برانگیختن حس مخاطب است
متاسفانه فیلم در همان یک سوم پایانی و زمانی که با شیب نسبتاً تندی در حال سقوط است، غائله را ختم نمی کند و اثر را به پایان نمی رساند چراکه قصد دارد جزئیات آنچه که بر سر شخصیت های داستانش آمده را به تصویر بکشد و در این مسیر ضعف های دیگری را خلق می نماید که تغییر و تحول یکباره صمد ( پیمان معادی ) در سکانس آخر یکی از این موارد است. تغییری که در طول داستان هیچ پیش زمینه ای برای آن ارائه نمی شود و نمی دانیم که چگونه به یکباره صمد می بایست حس همدردی کسب کرده باشد و آن آدم کم اعصاب همیشگی در طول فیلم نباشد؟ آیا فیلم هیچ نشانه ای از تغییر روحیات صمد به مخاطب ارائه می کند که در نهایت تصویر او را تغییر می دهد ؟ پاسخ خیر است.
با تمام ضعف هایی که « متری شیش و نیم » سعید روستایی داشته، باید به نکات مثبت فیلم نیز اشاره کرد که فیلمبرداری یکی از آنهاست. فیلمبرداری که در دقایقی از فیلم از محیط داخلی خارج شده و به سطح شهر می آید تا چندین سکانس جذاب از جمله جمع آوری معتادان و سازماندهی آنان را به تصویر بکشد. سکانس هایی که البته می توانست کارکرد بهتری جز فرم مستند وار داشته باشد. موسیقی نیز نقش پررنگی در داستان ایفا می کند و متناسب با سکانس های فیلم، قطعات گوش نوازی را می نوازد. تدوین فیلم نیز اگرچه می توانست وضعیت بهتری داشته باشد اما روی هم رفته می توان از آن به عنوان نکته مثبت یاد کرد
در میان بازیگران، بهترین بازی متعلق به پیمان معادی در نقش مامور پلیس است که مخصوصاً در ابتدای فیلم به خوبی آن را به اجرا درآورده است. به راحتی می توان گفت که شخصیت صمد یکی از واقعی ترین پلیس هایی است که در سالهای اخیر در سینمای ایران خلق شده. صمد شخصیت خاکستری است که نشانی از پلیس همواره مثبت و بی نقص و عاری از هرگونه اشتباه را ندارد و مانند تمام انسانهای جامعه دچار خشم و اشتباه می شود و حتی در دقایقی از فیلم به دروغ متوسل می شود تا کار خود را راه بیندازد. معادی در نقش صمد بازی بسیار خوبی ارائه داده و چنانچه فیلمنامه یکدست می بود، می شد که از او به عنوان یکی از ماندگارترین پلیس های سینمای ایران نیز یاد کرد.
نوید محمد زاده در نقش ناصر نیز بازی خوبی ارائه داده اما چنانچه شخصیت پردازی ناصر می توانست بهتر باشد، محمد زاده فرصت بهتری برای خارج شدن از کالبد کلیشه ای سالهای اخیرش به عنوان یک قربانی شرایط می داشت و می توانست بازی متفاوتی از خود ارائه نماید. ناصر در « متری شیش و نیم » یک مواد فروش بزرگ و ترسناک معرفی می شود اما آنچه که فیلم از ناصر ارائه می دهد، شخصیتی متزلزل و کم مایه با رگه های احساسی بالاست که تعریف درستی از آن در فیلمنامه ارائه نمی شود و به همین جهت او گنگ باقی می ماند. هرچند که بازی نوید محمد زاده بهرحال شخصیت ناصر را سرپا نگه داشته می دارد
رحمان 1400
رحمان یک بیماری صعب العلاج دارد و تا چند ماه دیگر میمیرد. او که آبدارچی یک شرکت بزرگ است، به همراه همکارش تصمیم میگیرد تا …
نقد وبررسی:
به نظر نمی رسد که ساخته شدن اثری همانند « رحمان 1400 » از دغدغه ای ذهنی برآید. به احتمال زیاد نه فیلمساز و نه نویسنده ، هیچکدام ایده و دغدغه ای برای ارائه محتوایی که بتواند ذهن مخاطب را حتی در حد چند دقیقه به چالش بکشد نداشته اند و صرفاً به جهت پول ساختن بوسیله ساخت مجموعه موقعیت های عجیب و غریب و تدوین آن و سپس ارسال به پرده های سینما، تصمیم به انجام کار خود گرفته اند. در « رحمان 1400 » نشانی از متن و کارگردانی به چشم نمی خورد و هرآنچه که در تصویر نقش بسته گوشه ای از ابتذال است که در اشکال مختلف و با تنوع کامل ارائه شده است.
در « رحمان 1400 » هیچ شخصیتی ساخته نمی شود و هرآنچه که در فیلم قابل رویت است کاریکاتورهای متحرکی هستند که مطابق کلیشه های ترسیم شده در جامعه رفتار می کنند و هرگز توانایی خارج شدن از این وضعیت و تبدیل شدن به شخصیت را ندارند. در میان این افراد طیف های مختلفی از کارگر شریف گرفته تا متظاهر دین دار مشاهده می گردد اما نقطه اشتراک تمامی آنها شعور حداقلی شان است که تصویر بالغ بودن شان را خدشه دار می کند! موقعیت های کمیکی که در فیلم ساخته می شود به بدترین و بی مزه ترین و نازل ترین شکل ممکن به مخاطب ارائه شده است که عوامل بسیاری جز فیلمنامه و کارگردانی در شکل گیری آن دخیل بوده است
در دو سه سال اخیر، تلویزیون با بکارگیری افراطی اسپانسرها و ” ستاره مربع ” های معروفی که باعث ایجاد فضای طنز در میان کاربران شده، بحث های فراوانی را رقم زده اند و حالا به نظر می رسد که این افراط در حال ورود به سینمای ایران نیز هست بطوریکه در میانه فیلم « رحمان 1400 » چندین دقیقه از داستان به تبلیغ مستقیم خدمات اسپانسر گذشته است! در واقع مخاطب در هنگام تماشای فیلم می بایست چندین موقعیت را به اجبار با حضور اسپانسر مشاهده نماید و مورد ویرانگر اینکه این موقعیت ها ابداً ارتباطی با فضای داستانی ندارند. در بخش های دیگری از فیلم نیز بی آنکه موقعیت ایجاب نماید، ماشین های مدل بالا با رنگ های مختلف به تصویر کشیده شده اند که آدمهای داستان حول محور آن دیالوگ برقرار می نمایند! تمام این موارد نشان می دهد که « رحمان 1400 » بیش از آنکه ایده و تلاش فیلمسازش برای ساخت فیلم باشد، اثری است که مدیون اسپانسرها بوده و بخش اعظمی از فیلم نیز به اجبار این سرمایه گذارها در موقعیت های بی ربط، با بدترین شکل ممکن ساخته شده است.
شوخی های جنسی فیلم نیز بی آنکه کارکرد صحیحی در فیلم داشته باشند، بصورت تکراری و رگباری در فیلم به مخاطب ارائه می شود و مخصوصاً شوخی مربوط به پائین تنه که تقریباً هر چند دقیقه یکبار توسط سعید آقایی و بهرام افشاری با اکت لازم (!) در حال بازخوانی و اجراست! ظاهراً سازندگان نمی دانستند که یک شوخی شاید تنها دوبار بتواند مخاطبی را به خنده بیندازد و تکرار چند ده باره آن کارکرد خود را از دست می دهد. در فیلم شوخی های مختلفی هم با اتفاقات سیاسی و اجتماعی روز ایران می شود. مانند تغییر نام موسسه کاسپین به ” جاسپین ” و اشاره به افرادی که به نام دین در حال فساد هستند. این اشارات در فیلم بی معنی به نظر می رسند چراکه فیلمساز از نزدیک شدن به سوژه هایی که قصد شوخی با آنها را دارد خودداری می کند و صرفاً به چند شوخی ریز بسنده کرده چراکه نمی خواسته کوچکترین خطری اثرش را تهدید و برای آن حاشیه بسازد! از این جهت « رحمان 1400 » علی رغم ژست منتقدانه ای که گرفته، اثری کاملاً بی خاصیت محسوب می شود
در میان بازیگران فیلم تنها سعید آقاخانی است که با طنازی ذاتی اش موفق شده تا حدودی شخصیت رحمان را به دل تماشاگر بنشاند. آقاخانی که در سالهای گذشته بازی در نقش های جدی را در اولویت کاری اش قرار داده بود، در « رحمان 1400 » بار دیگر به آثار طنز بازگشته و نقش آفرینی نسبتاً مناسبی هم در نقش رحمان داشته است. اما برخلاف آقاخانی، دیگر بازیگران فیلم مجموعه ای از بازیهای بد را رقم زده اند که در این بین می توان به محمدرضا گلزار اشاره کرد یک بازی بد دیگر به کارنامه هنری اش اضافه شده است. نقش آفرینی عجیب و غریب یکتا ناصر که ایفاگر نقش زن کاملاً مشنگ و بی عقل رحمان بوده، یکی دیگر از بازیهای ضعیف فیلم است که البته بیشتر به دلیل شخصیت پردازی اینچنین ویران است تا توانایی های بازیگری یکتا ناصر.حضور کوتاه مدت مهران مدیری در فیلم هم توفیقی ایجاد نمی کند و نمی تواند فیلم را نجات دهد.
« رحمان 1400 » را می توان یک تصویر کامل از آنچه که در سینمای ایران می گذرد توصیف کرد. اثری ضعیف و بی سر و ته که جرئت نزدیک شدن به سوژه های اجتماعی و سیاسی خود را ندارد و تنها به ارائه شوخی های جنسی نازل مبادرت ورزیده. اثری که ایده های سازنده اش در شکل گیری آن چندان تاثیری نداشته و این اسپانسرها بوده اند که فیلمنامه را شکل داده اند. اوج ابتذال فیلم را می توان سکانس حضور همسر رحمان در وان حمام با لباس کامل و هدفون به گوش دانست. سکانسی که نه می خنداند و نه ساختار شکن است و نه قصد ارائه پیامی را دارد. سکانس های بی هدف کلیت « رحمان 1400 » را تشکیل می دهد؛ اثری که سخت ترین کار در مواجه با آن خندیدن است
شبی که ماه کامل شد
فائزه ( الناز شاکردوست ) دختر جوانی است که دل به عشق عبدالحمید ریگی ( هوتن شکیبا ) می دهد. اما آنها پس از مدتی تصمیم می گیرند به پاکستان سفر کنند جایی که فائزه با برادرِ عبدالحمید یعنی عبدالمالک ریگی (آرمین رحیمیان) مواجه می شود و…
نقد وبررسی فیلم:
جدیدترین فیلم نرگس آبیار داستانی واقعی را به تصویر می کشد. داستان دختری که بصورت اتفاقی وارد زندگی برادر سرکرده گروه تروریستی جندالله یعنی عبدالمالک ریگی می شود و از این طریق با اتفاقات ناگواری مواجه می شود. عبدالمالک ریگی تروریستی بود که فعالیت های مخرب خود از جمله ترور نظامیان و غیرنظامیان ایرانی را بیش از یک دهه پیش آغاز کرد و پس از چندین جنایت، در نهایت در سال 1388 دستگیر و در سال 1389 اعدام شد. اما داستان « شبی که ماه کامل شد » راوی زندگی این تروریست نیست بلکه داستان زندگی برادرِ او به همراه همسرش را روایت می کند که قربانی اقدامات او می گردند.
« شبی که ماه کامل شد » در دو بخش ساخته شده. بخش اول مربوط به عاشقانه ای است که میان فائزه و عبدالحمید رقم می خورد. عاشقانه ای که ساخته می شود طولانی، نه چندان واقعی و در مجموع خسته کننده هست و بیش از آنکه کیفیت موقعیت هایی که سبب شکل گیری عاشقانه می گردد مورد بحث باشد، زمانِ اجرایی آن است که برای اثری که قرار نیست رویکردی کاملاً عاشقانه داشته باشد زیاد است. این عاشقانه با تمام ایراداتی که دارد در نیمه اول ساخته می شود و تماشاگر به بخش دوم فیلم یعنی سفر فائزه و عبدالحمید به پاکستان هدایت می شود که سبب مواجه شدن با عبدالمالک ریگی می گردد
در بخش دوم فیلم تماشاگر با چالش های بیشتری درباره آدمهای داستان مواجه می شود. فائزه از آن عاشق ساده دل تبدیل به فردی می شود که اشتیاق و خشم را در وجود خود پرورش داده و در نقطه مقابلش عبدالحمید قرار دارد که اگرچه در ظاهر عاشق است و کماکان فائزه را دوست دارد اما تبدیل به انسانی بی رحم شده که حالا عضو مهمی از گروه جندالله می باشد. بخش دوم فیلم نرگس آبیار اگرچه حاوی جزئیات بیشتری است اما در نهایت در دام اشتباهات شخصیت پردازی و البته منطق روایی گرفتار می شود که بی جهت داستان فیلم را کِش داده اند و سبب می شوند تا حتی بخش هایی از واقعی بودن ماجرا مورد تردید قرار بگیرد. در بخش شخصیت پردازی، روند کلی تبدیل شدن عبدالحمید به یک انسان بی رحم با ظرافت های سینمایی انجام نشده و به همین جهت چندان نمی توان ارتباطی با تغییر هویت او برقرار کرد. به همه اینها باید دیالوگ های شعاری را فیلم را هم اضافه کرد که کوچکترین تاثیری در روند داستان ندارند و بی جهت از زبان افراد گوناگون از جمله فائزه بیان می شود. شعارهایی درباره زندگی در سیستان و بلوچستان و سختی های موجود که پس از بیان شدن ، فراموش می شوند و فیلم مسیر خود را پیش می گیرد!
در این بین فیلم صحنه های زائد زیادی هم دارد که منجر به افزایش مدت زمان فیلم به بیش از 2 ساعت گردیده است. چندین سکانس از عملیات های مختلف که ابداً تاثیری در روند قصه ندارند و احتمالاً به جهت سفارشی بودن اثر در فیلم گنجانده شده، « شبی که ماه کامل شد » را از ریتم می اندازد تا بتواند پیامی را به مخاطبش بدهد که از طریق زبان سینما بیان نمی شود و صرفاً با گنجانده شدن بصورت یک موقعیت مستقیم به سمت تماشاگر شلیک می گردد. شاید اگر تمرکز آبیار بر روند قصه متمرکز می شد و متعاقباً زمان فیلم نیز بسیار کمتر می شد، اثر کاملاً یکدست و تماشایی از آب در می آمد
استفاده از تکنیک ” دوربین روی دست ” نیز اگرچه برای افزایش تنش و استرس تماشاگر به کار گرفته شده اما عدم استفاده صحیح از آن ( که حتی در سکانس های درونی هم قابل رویت است ) باعث از دست رفتن تمرکز تماشاگر می گردد. تکنیک دوربین روی دست تعریف مشخصی در تصویربرداری آثار سینمایی دارد و چنانچه بصورت صحیح از آن استفاده شود می تواند تنش فیلم را افزایش داده و مخاطب را بر روی صندلی میخکوب نماید. اما در « شبی که ماه کامل » شد استفاده از این تکنیک دچار مشکلاتی است که تجربه خوشایند تماشای فیلم از قاب دوربین را با مشکل مواجه می کند. دوربین گاهی در صحنه های بیرونی به خوبی تنش را به مخاطب انتقال می دهد اما در بخش های دیگر بی آنکه نیازی به استفاده از این تکینک باشد، ما شاهد تکان های شدید دوربین هستیم!
با اینحال « شبی که ماه کامل شد » ویژگی های مثبتی هم دارد که از جمله آن بازیهای خوب بازیگران فیلم است. هوتن شکیبا بهترین بازیگر فیلم است و به خوبی توانسته در نقش عبدالحمید ریگی، بازی تماشایی از خود ارائه دهد. الناز شاکردوست نیز اگرچه در مقایسه با دیگر بازیگران، بازی معمولی از خود به نمایش گذاشته اما روی هم رفته نسبت به گذشته می توان پیشرفت های قابل توجهی را در بازیگری او شاهد باشیم. بهترین بازیگر فیلم نیز بی شک فرشته صدرعرفایی است که یکی از بهترین بازیهای دوران بازیگری اش را در این فیلم ارائه داده است.
جسارت نرگس آبیار در به تصویر کشیدن گروه تروریستی جندالله و موقعیت های تنش آمیزی که ساخت آن با توجه به حد و اندازه های سینمای ایران بسیار مشکل و طاقت فرساست، یکی دیگر از ویژگی هایی است که نباید از کنار آن به راحتی گذشت. آبیار موقعیت های تنش آمیز فراوانی را « شبی که ماه کامل شد » ترسیم کرده که معمولاً سینماگران داخلی همواره از انجام آن واهمه دارند! آبیار قصه خود را به بیرون از چارچوب منزل برده و مناطق سیستان و بلوچستان را زیر ذره بین قرار می دهد تا بحران های موجود در آن منطقه در قاب دوربین ترسیم شود. این تصاویر بی آنکه نیازی به بیان شدن توسط دیالوگ داشته باشند، قابلیت انتقال مفهوم درد مردمان این منطقه را دارند که همواره با سختی و کمبودها دست و پنجه نرم می کنند.
« شبی که ماه کامل شد » اگرچه در روایت قصه با تلاطم های شدید مواجه است و نمی تواند مسیر واحدی را پیش بگیرد، اما روی هم رفته تجربه ناخوشایندی برای تماشا محسوب نمی شود. با تمام مشکلاتی که فیلم از آن رنج می برد، باید گفت که « شبی که ماه کامل » شد مختص به پرده سینما ساخته شده که باید حتما آن را در سالن های سینما تماشا کرد. نرگس آبیار با ساخت جدیدترین اثرش ثابت کرده که قصد دارد حرف های مهمتری در سینما برای گفتن داشته باشد اما شاید باید نیم نگاهی هم به کیفیت روایت قصه و عدم تاثیرپذیری از اطرافیانش داشته باشد. برای موفقیت اثر در پرده سینما، نیاز هست که فیلمساز سوژه خود را آنطور که خود تشخیص می دهد پرورش دهد و به تصویر بکشد؛ اتفاقی که در « شبی که ماه کامل شد » نیفتاده و تاثیرپذیری فیلمساز از اتفاقات پیرامونش در فیلم قابل رویت می باشد
تگزاس 2
ساسان ( سام درخشانی ) و بهرام ( پژمان جمشیدی ) به همراه آلیس ( گابريلا پتری ) در حال بازگشت به ایران هستند که چمدان شان در فرودگاه با فرد دیگری اشتباهاً جابجا شده و…
نقد وبررسی فیلم:
قسمت اول « تگزاس » درست یک سال پیش در زمانی مشابه به اکران درآمد. اثری که دنباله روی سبک کمدی های ” خارج کشوری ” سینمای ایران بود که فرمول شکل گیری آن بسیار ساده و شامل چند کمدین می شود که می بایست در لوکیشنی خارج از کشور به این سو و آن بروند و رقص و آواز بخوانند تا فیلمی سینمایی براساس آن ساخته شود! با اینحال اما « تگزاس » با فروش بسیار خوبی در گیشه مواجه شد و مخاطبان سینمای ایران واکنش بسیار خوبی به آن نشان دادند. حالا پس از گذشت یکسال و در شرایطی که یک فیلم کمدی دیگر از پرده سینما پائین کشیده شده، قسمت دوم « تگزاس » با کمترین تبلیغ ممکن به یکباره جایگزین « رحمان 1400 » شد تا معادلات عجیب سینمای ایران کماکان مجهول باقی بماند « تگزاس 2 » از جنس کمدی هایی است که در آن موقعیت کمیک براساس شعور حداقلی شخصیت های داستان ساخته می شود. در این جنس از کمدی، مخاطب ابداً نمی تواند یک انسان طبیعی را در فیلم مشاهده نماید که گرفتار موقعیت های منطقی می شود بلکه می بایست هر چند دقیقه یکبار منتظر خلق موقعیتی باشد که ارتباط چندانی به یکدیگر ندارند و بیشتر شبیه مجموعه ای از کلیپ های کوتاه هستند که بصورت مداوم در حال تکرار می باشند. در این کلیپ های کوتاه آدمهایی حضور دارند که هر لحظه خود را درگیر حماقت های بی حد و حصر می نمایند و مخاطب نیز وظیفه دارد که به این انسان ها با شعور حداقلی ، لبخند بزند.
قسمت دوم « تگزاس » سرشار از موقعیت های کمیکی است که برگرفته از شوخی های فضای مجازی می باشد که به نازل ترین شکل ممکن به تصویر مبدل شده اند. شوخی هایی که پیوستگی مشخصی ندارند و اجرای آنها نیز به حدی ضعیف است که شرایط فیلم را متناسب برای عرضه در شبکه نمایش خانگی کرده است. شوخی های قدیمی و نخ نما شده ای نظیر حضور در مراسم تدفین یک دختر جوان و شوخی های مربوط به آن، احتمالاً یکی از قدیمی ترین و کلاسیک ترین شوخی هایی است که هر مخاطب ایرانی آن را بارها شنیده و حالا سازندگان « تگزاس 2 » شوخی هایی از این دست را در قسمت دوم بکار گرفته اند
در قسمت دوم « تگزاس » خبری از یکپارچگی فیلمنامه و روایت نیست و مجموعه موقعیت هایی که در قصه شکل می گیرد بی آنکه منطق مشخصی را شامل شود، یکی پس از دیگری در داستان روایت می شوند. از رسم چهارشنبه سوری گرفته تا فروشندگان مواد مخدر و یک باند خلافکار عجیب و غریب و به شدت مضحک در قلب تهران که فلسفه حضور آن در فیلم مشخص نیست. به نظر می رسد که اطیابی خیالش از بابت گریز زدن به هرچیز و هر موقعیتی راحت بوده و می دانسته که فیلمنامه سرگردان اثرش می تواند میزبان هر اتفاقی باشد و ابداً هم مهم نیست که آیا در اثرش نشانی از سینما یافت خواهد شد یا خیر! شخصیت هایی که در داستان مشاهده می کنیم نه منطقی متوجه حال و روزشان است و نه کوچکترین ویژگی شخصیتی که باعث درک مخاطب از آنها شود. آنها هرکاری که مخاطب را بخنداند انجام می دهند.
شاید تنها نکته مثبتی که بتوان در « تگزاس 2 » یافت این باشد که غلظت شوخی های جنسی اثر به نسبت آثار این روزهای سینمای ایران کمتر است و ترجیح بر این بوده که از این فضا تا جایی که امکان داشته دوری شود، هرچند که این موضوع باعث نشده شوخی های پرمغزی در فیلم یافت شود. « تگزاس 2 » کمدی ضعیف و آشفته ای است که در بهترین حالت ممکن می بایست بصورت ویدئویی تولید شده و منتشر می شد اما بهرحال سر از سینما درآورده و به اکران رسیده است. استقبال از این اثر مهر تاییدی بر ساخته شدن قسمت سوم آن خواهد بود که به نظر کاملاً محتمل می رسد
قصر شیرین
جلال ( حامد بهداد ) پس از آزادی از زندان از همسرو فرزندان خود به دور بوده و زندگی جدیدی را آغاز کرده اما متوجه می شود که همسرش از دنیا رفته و…
نقد وبررسی فیلم:
سینمای رضا میرکریمی غالباً بر مبنای خلق یک شخصیت سردرگم و مستاصل و سپس قرار دادن او در موقعیت های مختلف که اغلب به دور از محیط های مدرن شهری است ( مانند آنچه که در « خیلی دور ، خیلی نزدیک » شاهد آن بودیم ) و تحول آن شخصیت شکل می گیرد. در آثار این کارگردان اغلب محیط های شلوغ و المان های زندگی مدرن به چشم نمی خورد و این یک مزیت برای این سبک فیلمسازی میرکریمی محسوب می شود. او در « قصر شیرین » نیز وضعیت تا حدوی مشابه را پیش گرفته و به جای فضاهای داخلی، قصه اش را به دل جاده برده تا روایتگر داستان مردی باشد که به استیصال رسیده و به دنبال راهی برای فرار از مسئولیت می گردد
جدیدترین اثر میرکریمی قرار است یک فیلم جاده ای باشد که در طول مسیر ما به شناخت عمیقی از شخصیت اصلی ماجرا رسیده و سیر تحول شخصیت او بر اثر مواجه با اتفاقات گوناگون را شاهد باشیم. در اغلب آثار جاده ای معمولاً مقدمه آثار بسیار کوتاه است و اطلاعات کافی در اختیار تماشاگر قرار می گیرد تا پس از آن به دل جاده زده و خرده روایت های فرعی را پدید آورد تا ما بتوانیم به یک تصویر کلی از آدمهای قصه برسیم. اما « قصر شیرین » این مسیر را خیلی دیر و و با گذشت حدود 40 دقیقه از مدت زمان فیلم آغاز می کند! به عبارت ساده تر، تماشاگر با گذشت 40 دقیقه از داستان به درستی نسبت آدمهای قصه را با هم نمی داند و حتی جزئیاتی که باعث شده جلال نزد همسر اولش بیاید را به درستی درک نمی کند!
این ایراد بزرگ به دلیل فقر فیلمنامه و کم کاری نویسندگان رخ داده است. در سینماهای جهان اغلب آثار جاده ای مشهور مانند « مرد بارانی » یا « نبراسکا » به خوبی از همان دقایق اولیه شخصیت های ماجرا را معرفی و پرورش می دهند و در نهایت نیز با یک نتیجه گیری منطقی از کنش هایی که در طول داستان شکل گرفته، قصه خود را به پایان می رسانند. در « قصر شیرین » اگرچه این فرمول پابرجا مانده و میرکریمی هم قصد داشته از چالش هایی که برای شخصیت جلال در ماجرا شکل می گیرد، به یک تحول درونی در این شخصیت برسد، اما به دلیل مشکلات فیلمنامه از شخصیت پردازی گرفته تا خلق موقعیت های دراماتیک، در رسیدن به اهداف خود ناکام است
تماشاگر هرگز در طول داستان متوجه نمی شود که چرا جلال اینچنین در مقابل فرزندانش بی مسئولیت است؟ یا اینکه ارتباط او با همسر اولش چه روندی را طی کرده که شیرین از قصر پدر برای فرزندان می گوید و پدر هم احساس علاقه ای در درون خود نسبت به شیرین دارد؟ مجموعه اتفاقاتی که رقم خورده توجیه منطقی را برای چنین ارتباطی نمی سازد. مشکل بزرگ میرکریمی در « قصر شیرین » اینجاست که برای بسط و گسترش قصه خود، چالش های دراماتیک را وارد روایت خود نمی کند و تا انتهای فیلم دل به چند مورد پرخاشگری پر سر و صدای بی کارکرد و دیالوگ های کودکان و جلال می دهد تا از دل آنها کمی ابهام زدایی صورت بگیرد که البته با خلق ابهامات جدید نیز همراه است!
با اینحال فیلم بازیهای خوبی دارد که حامد بهداد در نقش جلال یکی از آنهاست. شخصیت جلال فردی خشن و مستبد و پرخاشگر است، شخصیتی که حامد بهداد در سالهای گذشته آن را بارها و بارها ایفا کرده بطوریکه خود را تبدیل به یک کلیشه در چنین نقش هایی کرده است. اما بازی او در « قصر شیرین » پذیرفتنی است و از متن فیلم خارج نمی شود. خشونت او در طول داستان باورپذیر است هرچند که ضعف در شخصیت پردازی باعث شده که نتوان به یک همذات پنداری بزرگ با او در طول داستان رسید. دو کودک فیلم نیز بازیهای بسیار خوبی از خود به نمایش گذاشته اند. آنها از معدود کودکان سینمای ایران به شمار می روند که کار خود را به خوبی در مقابل دوربین انجام داده اند و حتی در دقایقی تمام توجه تماشاگر را به خود جلب می کنند
قصر شیرین اگرچه با ضعف های بسیاری در فیلمنامه مواجه هست و ظرفیت فیلمنامه ابداً کشش یک فیلم بلند سینمایی را ندارد، اما روی هم رفته حداقل در مقایسه با درام های امروز سینمای ایران اثری قابل تماشا به شمار می رود که مخاطب را پس نمی زند. میرکریمی تمام تلاش خود را کرده تا بتواند از متن ضعیفی که در اختیارش قرار گرفته فیلمی منسجم بسازد اما گاهی تلاش های فیلمساز هم نمی تواند یک فیلمنامه ضعیف را نجات دهد. پایان بندی عجیب و غریب فیلم در حالی که سیر تحول شخصیت مسیر منطقی خود را طی نکرده، غیر منطقی و غیرقابل باور است. شاید اگر فیلمنامه « قصر شیرین » وضعیت بهتری می داشت می شد از فیلم به عنوان یکی از آثار برتر سال یاد کرد
ژن خوک
سینا مهراد ( سهیلی ) که پسر کارگردان فیلم است، بازیگر نقش اصلی « ژن خوک » می باشد. هادی حجازی فر هم که اخیراً بازی او را در سریال « ممنوعه » و فیلم « لاتاری » شاهد بودیم، دیگر بازیگر فیلم به شمار می رود. جمشید هاشم پور هم حضور کوتاهی در فیلم دارد
نقد وبررسی فیلم:
مانگونه از نام این فیلم پیداست، ژن خوک به موضوع آقازاده توجه دارد. چندی پیش فیلمی از یکی از آقازادهها در فضای مجازی پخش شد که در آن به طبقه متوسط و ضعیف توهین شده بود. این موضوع دستآویزی شد تا سهیلی در قالب داستانی درام، این اتفاق را نقد کند. داستان فیلم پیرامون دو زندانی است که از زندان فرار کردهاند تا کاری را انجام دهند که برای آن دست به فرار زدهاند، اما چرایی این فرار در نهایت به یک آقازاده پیوند میخورد که حاضر است همهچیز را فدای خواسته خود کند. نکته جالب در فیلم ژن خوک، نگاهی است که سهیلی به این موضوع دارد، چون نقد وی شکلی سیاهوسفید ندارد. برای مثال وقتی پیام تصویری آقازاده را در فضای مجازی میشنویم وی درباره چرایی کارش هم حرف میزند. درجایی دیگر، نقش منفی فیلم، وقتی از چرایی قربانی کردن برادرش حرف میزند، دلیل کارش هم بیان میکند، البته وی درنهایت به هدف خود نمیرسد، اما همین اندازه که نگاه به شخصیت، سیاه یا سفید نیست به نظرم اتفاق خوبی در سینما رخ داده است.
بحث بعدی فیلم به فاصله طبقاتی مربوط میشود. در فیلم ما دو سطح زندگی را میبینیم. ابتدا زندگی آقازاده که به آدمها نگاهی از بالا دارد. دوم طبقهای که به دلیل فقر حاکم بر زندگیشان در برخی مواقع دست به خلاف نیز میزنند. یک نکته در این میان وجود دارد. در فیلم سهیلی، فقر به شکلی قدیسوار تصویر نمیشود، چون در بسیاری از فیلمهای ایرانی عموماً فقر مساوی با تقدس معنا میشود. این رویکرد در فیلمفارسیهایی دهه ۴۰ و ۵۰ هم وجود داشت، زیرا طبقه حاکم سعی میکرد با این روش فقرا را تحقیر کند تا برای منافع آنها خطری ایجاد نشود. جدا از نکات مثبتی که برای فیلم برشمردیم باید به نکتهای منفی هم اشاره کنم. در پلانهایی از فیلم نیز کلمات رکیک بیان میشود که شنیدن آن برای کودکان و نوجوانان بههیچوجه خوب نیست، در این میان ممکن است کارگردان بگوید این گویش در جامعه وجود دارد، اما این موضوع دلیلی بر بیحیایی در کلام نیست.
در کنار مباحث معنایی باید کمی هم به داشتههای فنی فیلم بپردازیم. در ژن خوب، هادی حجازیفر در کنار سینا مهرداد نقشآفرینی کردهاند. بازی حجازیفر نه بهاندازه کارهای شاخص وی، اما خوب است. سینا مهرداد (پسر سعید سهیلی) نیز که با سریال «پدر» به شهرت رسید، انصافاً از عهده نقش خود بهخوبی برآمده است. درباره بازیگری این فیلم دو بازی دیگر هم وجود دارد که باید از آن به نیکی یاد کرد. ابتدا بهرنگ علوی و سپس جمشید هاشمپور در ژن خوک هاشمپور تنها در یک سکانس بازی دارد، اما همان یک صحنه، فوقالعاده از کار درآمده است درباره کارگردانی ژن خوک باید نمره قبولی را به سهیلی داد، اما این فیلم در مقایسه با ساخته اخیر وی کلاشینکف یک پیشرفت نیست، اما به هر حال در شرایط فعلی که سینما پرشده از کارهای بیکیفیت، چنین فیلمی جای تأمل دارد. در این فیلم سعید سهیلی همانند دیگر کارهای جدیاش، لوکیشنهای خوبی را برای فیلمبرداری انتخاب میکند، بهویژه حرکت دوربین وی بههیچوجه آزاردهنده نیست. برای مثال در صحنههای زد و خورد، باز هم کارگردان دوربین را روی دست نمیبرد، چون به زیبایی فیلمش اهمیت میدهد، اما در برخی کارهای اجتماعی به بهانههای واهی دوربین روی دست میرود.
بحث دیگر ما به فیلمنامه مربوط میشود. سعید سهیلی در تمامی کارهایش خود بهعنوان نویسنده حضور دارد، چون وی کار خود را در سینما با نویسندگی آغاز کرده است. این فیلمساز در بحث دیالوگنویسی دلبستگی واضحی به مسعود کیمیایی دارد، برای همین جنس حرفهایش ما را به یاد کارهای کیمیایی میاندازد، اما نکته مهمی که در سناریو ژن خوک وجود دارد. شوکهایی است که کارگردان میدهد. اولین شوک جایی وارد میشود که جای شخصیتها عوض میشود و بهنوعی تمام معادلات عوض میشود. در فینال فیلم هم قصه آنگونه رخ نمیدهد که در فیلمهای ایرانی رایج است. این موضوع نیز از دیگر امتیازات کار است.
در این فیلم سینمایی سهیلی یک تیزهوشی خاص نیز کرده است، زیرا با توجه به فینال فیلم تماشاگر تصمیم میگیرد، فیلم را دوست داشته باشد یا خیر، بنابراین کارگردان با بهره بردن از صدای محسن چاووشی که به شدت با پیام فیلم همخوان است، تماشاچی را تحت تاثیر قرار داده و راضی از سالن بیرون میفرستد.
بحث پایانی فیلم به استقبال تماشاگران از این کار برمیگردد. در ظاهر این فیلم از آیتمهایی که فیلمهای پرفروش امروز از آن بهره میبرند، استفاده نکرده است، اما بهشخصه معتقدم این کار توانایی جذب مخاطب را داراست، اتفاقی که حداقل در چند سالن سینما به اثبات رسیده است
چهار انگشت
فیلم قصه دو دوست است که برای اتمام یک کار ناتمام به کامبوج سفر میکنند اما درگیر اتفاقاتی میشوند…(تماشای این فیلم به افراد زیر 12 سال توصیه نمیشود)
نقد وبررسی فیلم:
حامد محمدی بعد از ساخت اکسیدان، فیلم کمدی دیگری خلق کره و زوج کمدی موفق فیلم پیشین خود را در اثر جدید خود نیز به کار گرفته است. امیر جعفری و جواد عزتی زوجی هستند که به اصطلاح عام به هم میآیند و شیمی خوبی بین این دو بازیگر برقرار است. محمدی ترکیب دیگری از این زوج را در فیلم چهارانگشت آفریده و این بار به جای انکه پدرش، منوچهر محمدی، در نقش تهیه کننده حضور پیدا کند، سکان تهیه کنندگی را به حمید پنداشته داده است. فیلم چهارانگشت درباره سفر داماد یکی از دولتمردان به کامبوج و سپس به تایلند است و مشاورش نیز در این سفر کنار اوست.
حمید پنداشته پیش از چهارانگشت فیلم خانم یایا را تهیه کنندگی کرده بود و از آنجا که هر دو فیلم در تایلند روایت میشوند، به نظر میرسد که پنداشته روابط خوبی با تایلندیها دارد! اما جدا از این مورد باید گفت که به علت عدم استقبال مخاطبین به فیلم یایا، نام پنداشته و سوژه سفر به تایلند فیلم برخی تماشاگران را به این واهمه سوق میدهد که نکند دوباره با فیلم بی سر و تهی همچون خانم یایا روبرو هستند؟ پاسخ سوال اینجاست که فیلم چهار انگشت ربطی به ژست و سوژه و فرم خانم یایا ندارد و دقیقا مسیری را میرود که برخی فیلمهای کمدی امروزی میروند: شوخی با خط قرمزها و گذاشتن یک شخص (ترجیحا حاج آقای مذهبی مرتبط با بدنه حاکمیت) در کنار این خطوط.
غلام رضا تختی
این فیلم داستان زندگی جهان پهلوان تختی از دوران کودکی تا بزرگسالی و چالش های گوناگونی که با آن مواجه شد را به تصویر می کشد.
نقد وبررسی فیلم:
ژانر بیوگرافی در سینمای ایران یکی از ژانرهای محجور محسوب می شود که کمتر فیلمسازی به سراغ آن رفته است. این ایراد سالهاست که به سینمای ایران وارد است که به سراغ شخصیت های برجسته تاریخی خود که تعدادشان هم کم نیست، نمی رود و اثری درباره زندگی شان نمی سازد. این سنت حالا با ساخت فیلم « غلامرضا تختی » توسط بهرام توکلی شکسته شده و شاهد ساخت فیلمی درباره یکی از محبوب ترین ورزشکاران تاریخ ایران هستیم. ورزشکاری که نقاط ابهام برانگیز درباره مرگ او تا به امروز حل نشده باقی مانده و فرضیه ها درباره مرگ او کماکان بی پاسخ مانده اند. بهرام توکلی به عنوان کارگردان، یکی از این فرضیه های مطرح شده درباره تختی را پذیرفته و این پذیرش با سکانس اول فیلم یعنی قرص و لیوان آب در تصویر نمایان است. سکانسی که نشان می دهد غلامرضا تختی با خودکشی به زندگی خود پایان داده و ایران را در شوک فرو برده است. اما فیلم « غلامرضا تختی » تنها درباره درباره دلایل مرگ این ورزشکار نیست و قصد دارد برش های گوناگونی از زندگی او از دوران کودکی و شرایط سخت زندگی اش تا موفقیت ها و انزوایش را به تصویر بکشد و این تصمیم توسط یک راوی که خبرنگاری است که به تختی نزدیک بوده اتفاق می افتد. در نخستین بخش، فیلم به دوران کودکی و نوجوانی این قهرمان گریز می زند و تماشاگر را با زندگی سخت او و بخصوص وضعیت پدرش مواجه می کند.
داستان دوران کودکی و نوجوانی تختی بدون آنکه چالش مهمی پیش روی داشته باشد روایت شده است. در واقع تصاویری که توکلی از دوران کودکی تختی ترسیم کرده مطابق اطلاعاتی است که کمابیش همگان بر سر آن اشتراک نظر دارند. این بخش از زندگی تختی با فیلمبرداری عالی و طراحی صحنه دقیق، بهترین بخش های فیلم محسوب می شوند. زمانی که فیلم به بزرگسالی تختی می رسد، ما چندین سکانس عالی در فیلم مشاهده می کنیم که از جمله آن مسابقه معروف ملبورن می باشد که با ظرافت کامل خلق شده و تماشاگر را به حال و هوای آن دوران می برد. به لطف فیلم « غلامرضا تختی » باید گفت که لحظات حماسی ملبورن پس از چند دهه دوباره زنده شده اند و مخاطب را با غرور مواجه می کنند
اما روایت « غلامرضا تختی » ایراداتی هم دارد که فارغ از مسائل تکنیکی فیلم است. در واقع اگر بخواهیم به فیلم از منظر تکنیکی نگاه کنیم باید گفت که « غلامرضا تختی » شایستگی های خود را اثبات می کند و به خصوص در بخش های فیلمبرداری و طراحی صحنه اتفاقی منحصر به فرد در سینمای ایران رقم می زند که ارزشمند است. اما درباره روایت فیلم ماجرا متفاوت است،از جمله تقدس بخشیدن به شخصیت تختی که باعث شده این ورزشکار ملی کشورمان روحیه ای فرا انسانی داشته و فرصتی برای خودخواهی و اشتباه نداشته باشد. این موضوع قابل درک است که توکلی به دلیل جایگاه مهم تختی در میان مردم علاقه ای به واکاوی زندگی شخصی او و اشتباهاتی که قطعاً مرتکب شده نداشته باشد، اما منفعل بودن تختی در فیلم خود تبدیل به یک ضعف بزرگ شده است.
در واقع باید گفت که تا زمانی که تختی از نمای دور بصورت لانگ شات در تصویر حضور دارد، همه چیز درباره فیلم قابل قبول و تحسین برانگیز است اما زمانی که ما به این پهلوان نزدیک می شویم و قصد داریم جزئیات بیشتری درباره زندگی اطرافش و مخصوصاً رابطه پر ابهام با همسرش ببینیم، فیلم ما را دست خالی می گذارد و به سادگی از کنار آن می گذرد. این مشکلات موجب شده تا تختی تبدیل به شخصیت نشود و همان قهرمانی که در ذهن ایرانیان وجود داشته باشد. بدون اینکه فراز و نشیبی داشته باشد و بدون آنکه کوچکترین تخطی از یک انسان مردمی داشته باشد.
متاسفانه بازیگرانی هم که برای ایفای نقش تختی برگزیده شده اند، فاقد توانایی های بازیگری هستند و احتمالاً به همین دلیل هم هست که تختی کمتر دیالوگ می گوید تا بازیگرانی که نقش او را ایفا می کنند گرفتار چالش های بازیگری نگردند و فاصله زیادشان از بازیگران مکمل علنی نگردد. محسن تختی ( این تنها یک تشابه اسم جالب است ) به جز زمانی که سکوت می کند و به گوشه ای خیره شده، نمی تواند تختی را برای مخاطب زنده نگه دارد به حدی که حتی دیالوگ های او نیز با صدای دیگری به مخاطب ارائه می شود! یک مثال مشابه در این خصوص را باید فیلم موفق « گاو خشمگین » مارتین اسکورسیزی دانست که بازی رابرت دنیرو باعث برجسته شدن هرچه بیشتر جایگاه آن فیلم شد. توکلی باید به این نکته آگاه می بود که شباهت ظاهری به تنهایی نخواهد توانست بخش بازیگری یک فیلم سینمایی را قوت ببخشد.
« غلامرضا تختی » با تمام ایراداتی که دارد هنوز اثری قابل اعتنا،مخصوصاً در ژانر نحیف ” بیوگرافی ” در سینمای ایران محسوب می شود، فیلمی که ساخته شدن آن امری بسیار دشوار تلقی می شد. دست گذاشتن روی قهرمانی که هنوز ابعاد بسیاری از زندگی ناشناخته باقی مانده و مردم به شدت او را دوست دارند، چالشی بود که بهرام توکلی با تمام کاستی هایی که در فیلم وجود دارد آن را پذیرفت تا راه را برای ساخته شدن فیلمهای بعدی در مورد شخصیت های برجسته تاریخ ایران باز نماید
ما همه با هم هستیم
عده ای از افراد که از زندگی سیر شده اند، قصد دارند در هواپیمایی بنشینند که برای سقوط آماده شده اما…
نقد وبررسی فیلم:
جدیدترین اثر کمال تبریزی را می توان به یک نمونه از سقوط سینما نامید. جایی که دلایل ساخت یک فیلم چیزی غیر از دغدغه فیلمسازش است و با استفاده از انبوهی از ستارگان سالهای اخیر سینمای ایران، فیلمی تولید شده که در آن نمی توان به تعداد انگشتان یک دست، نقش قابل تحملی یافت که نیازمند حضور بازیگر مشهوری در آن باشد اما بطور عجیبی، « ما همه با هم هستیم » حتی در کم ارزش ترین نقش های ممکن بازیگران شناخته شده فراوانی دارد.
داستان فیلم قرار است در یک هواپیمان به مثابه یک کشتی، رخ دهد و شاهد سفر بی برگشتی باشیم که عده بسیاری رقم زده اند و در این میان افرادی هم هستند که نمی خواهند با این هواپیما از بین بروند! ارجاعات سیاسی کمال تبریزی در جدیدترین اثرش به حدی ناپخته و غلیظ هستند که مخاطب به سختی می تواند کدهای ارائه شده در فیلم را به درستی دریافت نماید و فیلمساز نیز که می بایست در این شرایط بهترین زبان ممکن را برای ارائه پیام به مخاطب در نظر بگیرد، فیلم را به حال خود رها کرده تا « ما همه با هم هستیم » سرشار از دیالوگ های بی سر و ته و عجیب و غریبی باشد که تحمل آن بر روی پرده سینما تجربه کاملاً آزار دهنده ای است.
در فیلم می توان همه نوع شخصیتی را رویت کرد و البته در میان آنها ابداً فرد باهوش و عادی نداریم. مجموعه شخصیت های فیلم تیپ های مختلفی هستند که قرار هست در بستر یک اثر کمدی، تماشاگرانشان را بخندانند اما جزئیات فیلمنامه به حدی فاجعه بار است که به سختی می توان چند شوخی بامزه در تمام مدت زمان اثر یافت. شوخی ها اغلب نم پس داده و لوس هستند و بخش عظیمی از این مشکل به جهت شخصیت پردازی اشتباه فیلم است که براساس آن مطلقاً هیچ شخصیتی ساخته نمی شود تا بتواند سخن یا موقعیتی خلق نماید که در نظر تماشاگر بامزه از آب درآید. آنها به دلایل عجیبی مشتاق مرگ می شوند و در میانه اثر نیز به دلایل نامشخص تری، به یکباره رنگ عوض می کنند و قصد ادامه زندگی شان را دارند! در میان فستیوال تضادهایی که در لحظه در فیلم رخ می دهد، به یکباره با دو دیالوگ، عاشقانه ای هم ساخته می شود! در مجموع می توان از واژه « ویرانه » درباره فیلمنامه یاد کرد.
اما نکته حائز اهمیت درباره « ما همه با هم هستیم » نوع نگاه کمال تبریزی به سوژه داستانش بوده است. تبریزی پس از ساخت « مارمولک » ، در سالهای اخیر هرگز جسارت ورود به حوزه نقد اجتماعی و سیاسی در آثار سینمایی را نداشته و اغلب فیلمهایش به حدی کنترل شده و خنثی بوده اند که به راحتی از کانون توجه خارج شده اند. اثر قبلی او به نام « مارموز » نیز علی رغم ژست اعتراضی خود، اثری کاملاً بی خاصیت و خنثی بود که حتی جسارت نزدیک شدن به سوژه ای که انتخاب کرده بود را هم نداشت. حالا در « همه با هم هستیم » نیز این وضعیت به نوعی دیگر تکرار شده است. در اینجا نیز فیلمساز قصد نداشته نقد و کنایه های سیاسی – اجتماعی خود را برجسته نماید و به همین جهت با پیچ و خم دادن به موقعیت ها و دیالوگ ها، چنان رنگ و مسیر اصولی را تغییر داده که علناً این نشانه ها ابتر و کاملاً بی ارزش مانده اند و از درجه اعتبار نیز ساقط هستند.
در بخش هایی از فیلم ما شاهد حضور بازپرس هستیم که چنان فلسفه حضور او در فیلم عجیب گنگ است که حتی در انتهای داستان نیز با ارائه جزئیات بیشتر از محل بازجویی، بر گنگ بودن بیشتر اثر افزوده است. البته می توان انگیزه های تبریزی از به تصویر کشیدن مسافرانی که در خلیج فارس فرود آمده اند و احتمالاً از دنیا رفته اند را مثال زد و چندین تحلیل مختلف درباره آن به جای آورد، اما مشکل اصلی قصه اینجاست که برخلاف اصول ساخت تمام آثاری که با استعاره یا کنایه قصد ارائه مفهوم خود را دارند ( رجوع شود به فیلم « مادر » آرونفسکی که از ابتدا تا انتها براساس استعاره بنا گردیده بود )، در اینجا ابداً وضعیت فیلمساز با خودش مشخص نیست و نمی داند که جایگاه او به عنوان فیلمساز قرار است کجا باشد. آیا اعتراضات مردم همانند آنچه که در فیلم به چشم می خورد عجیب و احمقانه هست؟ یا ملتی که در هواپیما نشسته و هر لحظه به یک امید واهی زنده می شوند نشانی از خرد ندارد؟ یا در نهایت سلبریتی که نمی دانند خاصیتش چیست اما می خواهند ماجرای سقوط را به او ربط دهند تا کارایی اش مشخص شود!
شاید اگر فیلمنامه دقیق تری نوشته می شد، به راحتی می توانستیم از « ما همه با هم هستیم » به عنوان یک اثر شایسته نام ببریم اما اثر چه در ارائه پیامهای اجتماعی و سیاسی و چه در بُعد کمدی، یک شکست خورده تمام عیار با حضور تقریباً تمام ستارگان سالهای اخیر سینمای ایران محسوب می شود که برای ساده ترین و بی اهمیت ترین نقشهای ممکن در این اثر حضور یافته اند. کمدی که می خواهد حرف بزند اما چنان کلام را می چرخاند که خاصیت اصلی خود را از دست می دهد و به جملاتی گنگ محدود می شود که ابداً قادر نیست به ذهن مخاطب تلنگر بزند. در این وضعیت فیلم به تکه کلامهای جنسی روی می آورد و چه کسی بهتر از جواد عزتی برای ارائه آن؟!
« ما همه با هم هستیم » شمایل کاملی از وضعیت این روزهای سینمای ایران است. اثری که با حضور ستارگان پرتعداد سینمای ایران ساخته شده و بودجه آن هم مشخص نیست و البته که خودِ فیلم هم تکلیفش را نمی داند! فیلم به این جهت ساخته نشده که حرفی برای گفتن داشته باشد یا دغدغه های کارگردان و نویسنده اش را برای تماشاگر بیان نماید. تمام دقایق فیلم به دیالوگ های کنایه ای بی اثر می گذرد که به ملت و مسئولین، سینماگران و پزشکان، عرش و فرش و هرفرد دیگری که می شد تصور کرد اشاره ای می زند اما هدف مشخصی را از این وضعیت دنبال نمی کند. پایان بندی فیلم وضعیت را بیش از پیش وخیم تر می کند. پایان بندی که می خواهد در لفافه سخن بگوید و تکلیف یک ملت را با خود که نمی داند در چه وضعیتی گرفتار شده یکسره نماید. قهرمان و مقصر همزمان یک نفر هستند و در نهایت ملت نیز دنباله روی او خواهند بود اما اجرای این پایان بندی به حدی ضعیف و ناامید کننده و الکن است که « ما همه با هم هستیم » را به تجربه کاملاً ناامید کننده مبدل می سازد. اثری که مانند آدمهای قصه اش بلاتکلیف است و به سختی می توان نام سینمایی آن را هضم کرد!
بیشتر بخوانید:
نظرات کاربران