رهنمودهای قرآنی

تقریبا چنین میتوان گفت که در «ماقبل تاریخ» ، همه انواع سرنخ های رفع مشکلات ، و همچنین پیشرفت های بشری ، منشاء «وحیی» داشته است .

البته این ادعای بزرگی است ، اما ذیلا برخی مستندات قرآنی آنرا عرض میکنیم :

1 – نیازهای ابتدائی زندگی

قابل تصور است که بشر اولیه چیزی جز یک «استعداد» نبوده باشد ، لذا طبیعی است که حتی چیزهای – به نظر ما –  خیلی ابتدائی را نیز نداند ، و برای رفع اولیه ترین مشکلاتش نیز نیاز به «آسمان» داشته باشد .

در قرآن در داستان «پسران آدم» ، در سوره مائده ، میخوانیم که یکی از آنها برادرش را کشت و نمی دانست با جسد او چه کند و خداوند برای رفع این مشکل (و حل یک مسئله بشری) کلاغی را مامور کرد که راهکار رفع مشکل را به او بیاموزد :

 «…بعث الله غرابا یبحث فی الارض لیریه کیف یواری سواة اخیه…» (خداوند کلاغی را بر انگیخت که زمین را می کاوید تا به او بنمایاند چگونه بدن برادرش را بپوشاند) (آیه31  سوره مائده)

 کلمه «لیریه» نشان میدهد این موضوع از روی قصد و اراده بوده و نه اینکه یک موضوع تصادفی بوده باشد ، [آیه فوق ، فاعلی دارد که خداوند است ، و فعلی دارد که «بعث غرابا» (کلاغی را برانگیخت) است ، و منظوری دارد که «لیریه کیف یواری سواة اخیه» (تا به او نشان دهد چگونه بدن برادرش را پنهان کند) است]

شبیه به همین است موضوع «انزلنا علیکم المن و السلوی» (آیه 57  بقره  و 160  اعراف) که میتوان گفت در این مورد به نظر می آید «انزلنا» در آیه های فوق  شبیه «انزلنا» های مربوط به فرو فرستادن باران باشد ، یعنی آن «منّ و سلوا» ها نیز مانند باران که از آسمان می آید آنها هم از آسمان فرود آمده باشد (×)

 (×) «منّ و سلوا» غذا و نوشیدنیِ مورد نیاز بنی اسرائیل بود در آن هنگام که  به رهبری موسی  ع –  از مصر به فلسطین کوچ میکردند و مسیرشان  بیابان های بین مصر و فلسطین و تقریبا خالی از سکنه بود و این جمعیت ،  هم از نظر تعداد و هم از نظر کیفیت و هم از نظر مدت کوچ ، فوق العاده و غیر عادی بود .  بطوریکه تخمینا نیمی از آنها بچه ها و پیران بودند و تعدادشان هم بنا به تخمین بیش از صدهزار و مدت این کوچ نیز چندین  ماه بود .

چون در این واقعه نوعی بیچارگی وجود داشت (تعداد زیادی آدمیزاد  که بین آنها کودکان و پیر مردان و پیرزنان هم بودند  و عدم امکان تغذیه در بیابانِ مسیر طولانیِ بین مبدا و مقصد) موضوع از طریق اعجازی حل و فصل شد .

بین این دو مورد (یعنی داستان پسران آدم و داستان منّ و سلوا) چندین هزار سال فاصله زمانی است ، اما رفتار خداوند یکسان و از طریق فوق بشری است ، زیرا خداوند در هر دوی این موارد با کسی یا کسانی مواجه است که از حل مسئله ای ناتوان اند و لذا به طریق خارق العاده کمک میکند .

اما در قرآن کریم داستان هائی هم راجع به مواردی هست که درجه بیچارگی بشر به آن حد نیست و لذا کمک های الهی نیز آنقدر مستقیم و آنقدر غیر عادی نیست .

مثلا راجع به لباس بشر در قرآن چنین آمده :

«یا بنی آدم قد انزلنا علیکم لباسا یواری سواتکم و ریشا….» (ای آدمیان ، البته که برشما لباسی فرو فرستادیم که بدن هایتان را بپوشاند و مایه زینت تان هم باشد ) (آیه26  سوره اعراف)

ممکن است تعجب کنیم که درمورد لباس هم کلمه «انزل» بکار رفته ،

 البته از آنجاکه نه در متون دینی و نه در گزارش های مورخان حتی یک مورد هم وجود ندارد که نشان دهد انزال مورد بحث از طریقی شبیه باران یا منّ و سلوا صورت گرفته باشد می باید برای «انزل» به جستجوی معنی دیگری بر بیاییم .

 به عبارت دیگر «انزل» مورد بحث به این معنی نیست که خداوند لباس را در بسته بندیی به طریقی از آسمان فرو فرستاده باشد ، بلکه میتواند به این معنی باشد که مانند داستان کلاغ و جسد ، به طریقی ، به بشر اولیه «طرز تهیه لباس» را چه مستقیم (از طریق وحی به انبیاء – مثلا حضرت آدم – ) و چه غیر مستقیم (به روش داستان کلاغ و جسد)آموخته باشد.

یعنی می باید کلمه یا جمله یا عبارتی «محذوف به قرینه» بوده باشد که که مجموعا معنی اخیر را متبادر کند ، مثلا چنین عبارتی : «صنعة» که معنی آن بخش از آیه چنین شود : «…فرستادیم طرز ساخت لباسی که…»

البته این طرز سخن گفتن عادی است و ما در فصل «واگذاری به مخاطب» در بخش «کلیدهای تفسیر» در کتاب «آموزش تفسیر» این موضوع را شرح داده ایم (در سایتtafsir.jamal-ganjei.com  )

البته از مادّه «انزل» این را هم داریم که می فرماید «انزل لکم من الانعام ثمانیة ازواج» (از چارپایان هشت نوع برایتان فروفرستاد) (آیه 6  سوره زمر) و البته کسی این آیه را اینطور تلقی نمیکند که خداوند خود اسب و گاو و گوسفند و شتر و وغیره را «از آسمان به زمین» نازل فرموده ، بلکه این تلقی را داریم که در این مورد منظور از «انزل» این است که « دستور و برنامه آفرینش آنها را فرو فرستاد »

(توجه فرمایید به توضیحاتی که در بالا در موضوع «محذوف به قرینه» عرض کردیم)

به همین روال در باره «انزلنا الحدید» (آیه 25  سوره حدید) (آهن را فرو فرستادیم) نیز میتوان چنین گفت که منظور این است که «مقدار فلزات مورد نیاز بشر را تقدیر کردیم» چنانکه در آیه 10 سوره فصلت نیز همین مفهوم را به بیانی واضح فرموده است که تلقی فوق را تایید میکند (آنجا که میفرماید «…قدّر فیها اقواتها…» یعنی در آن – یعنی زمین – اسباب دوامِ زندگی را برنامه ریزی کرد)

خلاصه اینکه خداوند برای اینکه نوع بشر به زندگی شایسته انسانی دست پیدا کند دائما او را مورد توجه آموزشی و تربیتی قرار داده است و این توجه دائمی را از دو طریق اِعمال فرموده که غالبا و اکثرا (مثلا فلزات مورد نیاز و چارپایان و لباس) از طرق غیر مستقیم  و  در برخی موارد نیز از طریق مستقیم (مثلا مورد کلاغ و جسد و منّ و سلوا) بوده است .

2 – علم و تکنولژی

اینک ذیل این تیتر فرعی چند مورد از کمک های الهی را که بطور غیر مستقیم (از طریق پیامبران) به «انسانی تر کردن زندگی بشر» صورت گرفته ، بر می شماریم ، و البته به ترتیب از واضح ترین آنها شروع میکنیم ، و سپس در ادامه به مواردی که از وضوح کمتری برخوردار است ، می پردازیم :

واصنع الفلک باعیینا و وحینا (آیه37  سوره هود) و آن کشتی را زیر نظر ما و به وحی ما بساز

در این مورد توضیحی لازم نیست . حضرت نوح که اولین کشتی را برای رهسپاری در دریا ساخت و – بطور غیر مستقیم –  این راه را برای حمل و نقل ارزان آدمیزاد و بار در فاصله های بسیار دور گشود ، تحت تاثیر مستقیم آموزش های الهی (وحی) بود .

تصورش را بکنید که اگر فقط این یک قلم از زندگی امروز حذف شود بشر چه زندگی بطیء و دور از تمدنی خواهد داشت .

علمناه صنعه لبوس لکم (80  انبیاء) به او طرز ساخت لباس هایی را برایتان آموختیم

این مورد نیز بی نیاز از توضیح است . در آیه 79 راجع به داود نبی (ع) می گوید و تکنولژی ساختِ لباس را به او نسبت میدهد که به تعلیم الهی یاد گرفت و البته به قرینه «لتحصنکم من باسکم» در آیه 80 ذهن آدمی بطرف ملبوس جنگی یعنی زره سازی  میرود ، اما از همینجا معلوم میشود لباس معمولی که اولویت بیشتری دارد ، نیز می باید به همین طریقه ، قبلا ، آموزش داده شده باشد (×)

(×)(زیرا به صراحت قرآن ، آدم و زنش پس از اینکه در اثر خوردن از آن درخت ، لخت شدند ، سعی کردند با برگ های موجود در آن باغ  لختی خویش را چاره کنند ، و پسرشان هم که (همانطور که در بالا دیدیم) به عقلش نمیرسید آن جسد را چه کند ، نیاز به راه حلی برای پوشاندن خویش داشتند)

بنا براین خودِ تکنولژی خیاطی می باید قبل از داود ازطریق وحی آمده و جا افتاده باشد ، و آیه 80 که میگوید تکنولژی زره سازی به داود آموخته شد می باید به واقعه ای اشاره داشته باشد که در طبقه بندیِ «لباس» ، پس از «لباس عادی» قرار میگیرد.

النا له الحدید (10  سباء) آهن را برایش نرم کردیم

اینجا موضوع ذوب و نورد آهن مطرح است  و آیه هم واضح است و نیازی هم به توضیحی ندارد ، بله ، سابقه آماده کردن آهن برای کاربرد های زندگی و رونق بخشی به زندگی انسانی به داود نبی (ع) و آموزشی که او از جانب خداوند از طریق وحی دریافت کرده برمی گردد .

تصورش را بکنید که اگر آهن را از زندگی بشر حذف کنیم چه برایش میماند ! برای اینکه بتوانید تصور کنید :

اولاً ، هر چیزی را که دور بر خود می­بینید که آهن در آنها به کار رفته باشد حذف کنید ،

ثانیاً ، هر چیزی را که حتی اگر آهن هم نداشته باشد اما در تهیه و تولید یا استخراج آن  به کار رفته باشید (مانند پلاستیک و نفت و گاز و امثال آنها که  تهیه و استخراج و پالایش آنها بدون آهن دور از ذهن است ) حذف کنید ،

آنگاه ببینید در  دور و برتان چه می­ماند؟

اگر این کار بکنید خواهید دید زندگیی که آهن در آن نباشد به زندگی حیوانات شبیه تر است تا زندگی انسان .

بله ، این زندگی متمدننانه را از نرم و رام شدن آهن داریم و آن را هم از وحی .

و اسلنا له عین القِطر (12  سباء) و برایش چشمه قیر را روان نمودیم

بله ، عایقکاری را هم از وحی داریم ، و به وسیله سلیمان نبی (ع)

راجع به اهمیت این مطلب هم چیزی نمیگوئیم و نیازی هم نیست ، اینهمه سدّ و استخر و بام و ایزوگام و قیر و گونی و چه و چه را که در دور و بر خود می بینید ، تصورش را بکنید اگر بشر عایقکاری نمیدانست و همه این چیزها نبود ، زندگی به چه صورتی می بود .

معماری

همچنین است در باره ساختمان سازی ، که در داستانهای سلیمان نبی (ع) در سوره های سباء و نمل میخوانیم که او «جن» و «شیاطین» را به خدمت میگرفته و برای او عبادتگاه ها و تمثال ها و کاسه های بزرگ حوض مانند میساختند (یعملون له من محاریب و تماثیل و جفان کالجواب و قدور راسیات . . . )

اینکه سلیمان نبی (ع) پیغمبر بود واضح است ، و اینکه این قدرت های او ناشی از وحی بود این هم واضح است ، اما چه کسی میگوید انبیاء قبلی از تکنولژی ساختمان سازی بی اطلاع بودند ، مگر حضرت ابراهیم که حدود 900 سال قبل از سلیمان بود ، کعبه را نساخته بود؟

از آنجا که ساختمان سازی اهمیتی بیش از کشتی سازی دارد ، و دیدیم که کشتی سازی به کمک وحی صورت گرفت ، میتوان براحتی درک کرد که ساختمان سازی بوسیله وحی شروع شده باشد ، زیرا بشر اولیه که غارنشین بود (غار آلتامیرا و تصاویر و نقاشی های دیوارهای آن و . . . )

به همین ترتیب میتوانیم درک کنیم که سایر عناصر کمالی انسانی نیز مستقیم یا غیر مستقیم تحت تاثیر وحی به وجود آمده ، مثلا شعر تحت تاثیر متون وحی ونقاشی تحت تاثیر وقایع مهم دینی و موسیقی تحت تاثیر دعاهای دستجمعی و معماری در اثر نیازهای فنیِ ساخت معابد و مساجد بزرگ شروع شده و تدریجا به استقلال رسیده و سپس به این حد از تکامل رسیده است .

اگر عناصر مذهبی را از کارهای میکلانژ (مثلا سقف کلیسای سیستین که سالیانه میلیون ها دلار ارز برای ایتالیا می آورد) حذف کنیم چه چیزی از میکلانژ باقی میماند؟ و یا اگر عناصر صحرای کربلا و دیگر عناصر مذهبی را از کارهای استاد فرشچیان کنار بگذاریم چه چیز قابل ذکری باقی خواهد ماند؟ و نیز اگر اوزان و نسبت های اشعار تعزیه را از موسیقی ایرانی بگیریم چه از آن میماند؟

علّم بالقلم (4 ) علّم الانسان ما لم یعلم (5 ) (سوره علق) به وسیله قلم آموزش داد (4) به انسان آنچه را که نمیدانست آموخت

مگر نقطه افتراق بشر نسبت به حیوانات چیزی غیر از علم است؟

آیا در این باره می باید حرفی هم زد؟ یا اینکه مطلب واضح است؟

علم که نقطه افتراق و تمایز انسان نسبت به حیوانات است ، به صراحتِ دو آیه فوق ریشه در آموزش های الهی دارد که قبلا چند تا از آنها را دیدیم ، بقیه اش هم به صراحت دو آیه فوق از همان راه و از همان منشاء آمده است .

آیاتی مانند لتعلموا عدد السنین و الحساب (آیه 5  سوره یونس ) که زیر بنای نجوم و ریاضیات – وبطور کلی زندگی –  است ، و آیات بسیار زیاد دیگر که همگی به انواع رشته های علمی بشر اشاره دارد ، همگی زیرمجموعه دو فقره فوق است .

خلاصه اینکه کلیه علوم بشری ، (و نتیجه آنها که تکنولژی های مورد استفاده بشر باشد) ، همگی به صراحت آیات فوق ریشه در آبشخور وحی دارد.

حقیقت این است که اگر بخواهیم در این خصوص بنویسیم آنقدر آیه صریح و واضح موجود است و آنقدر میتوان گفت و نوشت که هم خودمان از نوشتنش و هم شما از خواندنش خسته می شوید ، اما لزومی ندارد ، زیرا برای شما اشاره ای هم کافی است.

3 – فضائل انسانی

فوقا در دو قسمت نشان داده ایم وحی در دو محورِ  (1  رفع نیازهای ابتدائی برای ارتقاء زندگی انسانی ، و 2  رفع نیازهای علمی و تکنولژیک برای همان منظور) ،  گاهی – در شرایط   فورس ماژور – بطور مستقیم ، و اغلب در شرایط عادی بطور غیر مستقیم ، به بشر کمک کرده است .

اینک در این قسمت سعی داریم نشان دهیم که وحی در تمام طول تاریخ بشر از طریق پیامبران کمک کرده که رفتار «انسانیِ» نوع انسان بیشتر و بیشتر و رفتارهای وحشیانه و حیوانی اش کمتر و کمتر شود .

 ( یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة ) رشدشان دهد و به آنها آن کتاب و حکمت را بیاموزد

جمله فوق در چندین جای قرآن تکرار شده ، که همگی مربوط به دوره انبیاءِ قبل از پیامبر اسلام (ص) است ، و علاوه بر آن در سوره های جمعه و آل عمران هم  آمده که مربوط به دوره خود پیامبر اسلام (ص) است ، و این نشان میدهد که رشد شخصیتی ، و آموزش مفاهیم پایه اعتقادی ، و نیز آموزش حکمت ، دغدغه اصلی و دائمی وحی بوده است و می باشد .

مثلا جمله فوق در آیه 129 سوره بقره بیانِ درخواست و آرزوی حضرت ابراهیم برای آیندگان ، و در آیه 151 همان سوره در مقام نکوهش بنی اسرائیل ، و در آیه 164 سوره آل عمران در مقام توجه دادن مسلمانان به اهمیت وعظمت نعمت وجود مقدس پیامبر اکرم (ص) ودر آیه 2 سوره جمعه در مقام نکوهش مردمِ بی توجه به حرکت دادن خویش بسوی تعالی است .

البته آیات دیگری هم هست که با کلمات و ترکیب متفاوت همین مفهوم را میرسانَد که تعدادشان هم زیاد است و پخش شدگی شان نیز طوری است که هم ناظر به زمان های بسیار دور ، و هم به زمان های نزدیک به دوره اسلامی ، و همچنین به زمان خود پیامبر اسلام (ص) می باشد .

به عبارت دیگر ، از مندرجات قرآن کریم فهمیده میشود که در تمام طول تاریخ انبیاء ، ترجیع بندِ «یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه» ، چه عینا و چه مترادفا ، بطور ثابت ، در سبد وحی و در دستور کار انبیاء ، بوده است .

یعنی رشد فضیلت های انسانی (یزکیهم) ، و مفاهیم متعالیِ مندرج در کتب آسمانی (یعلمهم الکتاب) ، و مطالب حق – در مقابل کلماتی مانند نادرست و خرافه و باطل و گمراه کننده – (والحکمة) ، مورد دغدغه دائمی خاطر و وجهه دائمی همت وحی بوده است .

 نتیجه این رفتار وحی نیز خیلی روشن است :

نگاهی به تاریخ بشر بما نشان میدهد که در ابتدای بشریت سبعیت و خشونت حیوان گونه بطور آشکار و عریان و جود داشته (که مثلا یکی از فرزندان مستقیم و بلافصل حضرت آدم بر سر یک مطلب جزئی برادرش را میکشد) اما اینک که دوره بلوغ بشریت است کاملا محسوس است که آن حالت گرچه از بین نرفته ، اما توافق عمومیی بوجود آمده که آن حالت را بد و زشت و نکوهیده و غیر قابل قبول کرده ، و در صورت مشاهده و اثبات ، مجازات هائی به منظور جلو گیری از تکرار آنها اِعمال میشود .

چه عاملی بشر را از آنجا به اینجا رسانده؟

ما به استناد آیاتی که برشمردیم میگوئیم عامل مذکور یک چیز و فقط یک چیز بوده و آنهم وحی است .

البته این را نیز باید گفت : اتفاقی که در رنسانس افتاد ، که به ظاهر صبغه ضد وحی داشت ، سقوط از طرف دیگر بام به علت زیاده رویِ افراطیون بود .

موثران و پدیدآورانِ رنسانس در اثر انتقاداتِ واردی که بر متون باصطلاح مقدسِ موجودِ خویش داشتند آن را ردّ کردند اما خطایشان این بود که دامنه این ردّ کردن را آنقدر زیاد گرفتند که شامل تمام مقدسات میشد زیرا در همان زمان کتاب مقدسی (یعنی قرآن) وجود داشت که هیچگونه اشکال عقلی و منطقی نداشت ، و اینکه اهالی رنسانس با توجه به مشکلاتِ موجود در متون مقدس خویش آنها را ردّ میکردند عملی صحیح بود ، اما اینکه دامنه این ردّ کردن را به همه کتاب های مقدسِ ممکن تعمیم دادند البته غلط بود و البته چون آنها متمدن و دارندگان قرآن نسبت به آنها عقب مانده بودند نمیتوان توقع داشت آنها در آن روزها به قرآن توجهی تحقیقی کنند .

در هر حال این رفتار غلط انجام شد و آثاری هم داشت که به تدریج ظاهر شد ، تا اینکه بالاخره در اواخرقرن بیستم و اوایل قرن حاضر خیلی پر رنگ و واضح گردید و مشکلاتی به وجود آورد که راه حل می طلبید .

مارگارت تاچر در اواخر نخست وزیری اش در مصاحبه هائی اعلام میکرد که برای مقابله با افزایش رو به رشدجرم و جنایت به این نتیجه رسیده است که باید بودجه کلیساها و موسسات وابسته را افزایش دهد و داد .

جرج بوشِ پسر نیز بزرگترین بودجه های کمک به کلیساها در تاریخ آمریکا را در کارنامه خویش دارد .

هر دوی اینها  تاچر و بوشِ پسر  از لحاظ الزامات و اجبارات حکومتی و اطلاعاتِ کلانِ مرتبط به این نتیجه رسیده بودند که اگر چیزی بتواند این پدیده را کنترل کند یک چیز است و آنهم دین است .

البته در اینجا قصد ارزیابی انتقادیِ این دکترین را نداریم ، اما چاره ای هم نیست که فقط به این نکته اشاره کنیم که «دین»ی که مورد نظر هر دوی آن دو سیاستمداران بود شاخه موعظه ایِ بخش اخلاقی دینِ خودشان بود ، همانکه دائما میگوید «کار بد نکن زیرا در آخرت مواخذه خواهی شد» و تجربه هم نشان داد که بودجه های اعطائی آنان موثر نیافتاد زیرا مواعظ مورد بحث در کسانی تاثیر میکند که قبلا به آخرت اعتقاد قویّ یافته باشند و بودجه های مورد بحث نتوانست معتقدان جدیدی بوجود بیاورد  و امروز درصد پیشرفت جرم و جنایت (بخصوص نوع سازمان یافته و مافیائی اش) از زمان آنها بیشتر است و دارد بیشتر هم میشود .

ریشه اخلاقیات دینی مبتنی بر خدا شناسی و آخرت باوری است و این هردو در تورات و انجیل موجود بشدت ضعیف و غیر قابل قبول است و بشر امروز که تقریبا همه چیزش بر منطق ریاضی مبتنی است نمیتواند تثلیث را به عنوان خداشناسی و  همچنین خدای توراتی را که ضعف های شخصیتی ای مانند اکثر مردم دارد به عنوان خداوند ، و «عشرتکده ابدی مردانه» و «شکنجه گاه ابدی سختگیرانه» را به عنوان آینده ابدی بشر و بشریت  بپذیرد  (×)

(×) زیرا تورات فعلی قول خداوند نیست و حد اکثر چیزی که میتوان گفت این است که  تحریف شده است و انجیل های چهار گانه هم توسط کسانی نوشته شده اند که قدیمی ترین آنها 250 سال پس از مسیح  متولد شده و امروز هیچ کسی ادعا هم نمیکند که انجیل ها متعلق به عیسی (ع) است زیرا آنها «اسم» دارند ، انجیل یوحنا ، انجیل متی ، انجیل مرقس ، و انجیل لوقا !

و 130 انجیل وجود دارد که این چهارتا از میان آنها توسط کلیسا به رسمیت پذیرفته شده اند و در میان آنها چیزی که یافت نمیشود «انجیل عیسی» است !

تحریف تورات هم به وضوح در قرآن ذکر شده ، آنجا که میفرماید «یحرفون الکلم عن مواضعه …» (و آیات زیادِ دیگری نیز که به همین موضوع صراحت دارد) [ البته سخن در این خصوص زیاد است اما جای آن اینجا نیست و ما این مختصر را از باب ضرورتِ بحث ذکر کرده ایم ]

آیا چنین متونِ باصطلاح دینی میتوانند آدمِ معتقد بسازند؟

نه !

و این است راز شکست ایده مارگارت تاچر و جرج بوش پسر .

شکست مذکور فقط این اثر را دارد که اینک ما سر بلندیم و ادعا داریم که آهای ای اهالی رنسانس ! و ای اهالی دنیای متمدن امروز ! دوای درد شما نزد ما است !

واگر بگویند «کل اگر طبیب بودی سرِ خود دوا نمودی»  جوابشان این خواهد بود که خیلی به خویش ننازید ، منشاء همه سرافرازی شما بذری بود که از باغچه وحی بردید و وقتیکه به اندک بلوغی رسیدید مبارزه تان با چیزی بود که فقط به دروغ و تحریف اسم وحی را داشت وشما به نام مبارزه با وحی با چیزی مبارزه کردید که اصلا وحی نبود ، دروغی بود و تحریفی !

اما ما که آن ثروت عظیم را داشتیم چون به بلوغ نرسیده بودیم آن را نمی شناختیم و اینک تازه داریم در این مسیر چشم باز میکنیم و حالا که شما به بحران های خویش رسیده اید به درستی میگوئیم دوای دردتان را می شناسیم ! دوائی که خودمان هم داریم سعی میکنیم برای نوع دیگری از بیماریِ خویش ، یعنی «دور افتادگی از وحی» ، و نوع دیگری از خرافات که دچارش هستیم ، استفاده اش کنیم .

مشاهده بیشتر