ایڹ رماڹ در مورد یک دختـــر شیطونیہ یه دخترے از جنس همہے دختــــر هااز جنس بلـــــور…از جنس لطافت… که تو ایڹ راهـ چند پسر جلوش سبز میشڹ که باعث همخونهاے میشهـــ
اتفاق هاے هیجان انگیز… اما اون فقط دلش رو به یکے میدهـ یکے کهـ میشہ زندگیـــــش…
آخرین دستمال کاغذی رو کندم و یه فین محکم زدم و با گریه رو به مهدیس گفتم.
یفتز
_وای مهدیس دیدی چی شد؟ من چی ارکنز االن!؟ و دوباره یه د ستمال دیگه
کندم!
_حسینی الهی کفنت کنز خودم حلواتو بپزم سر قبرت عربی بر*ق* صز الهی
ننت برات عزا بگیره الهی ماشینت چپ کنه الهی….
_رها تا نزدم دندوناتو خورد کنز خودت خفه شو
_یمشو بابا توام و بعد دستمو بردم سمت دستمال کای ر که مهدی داد مد
_تموم شد! نگاه ، تموم شد ! و بعد جعبه د ستمالو پرت کرد تو خیابون یه هق
مدمو یفتز
_مهدی ؟
_ هتتا؟
_به نظرت آقاجون میزاره برم شیرام؟
_ نه عمرا صد سال سیاه!
یه نگاه بهش کردمو یفتز
_ممنون واقعا!
نظرات کاربران