قصه و حکایت

قصه و حکایت های‌ زیبا و آموزنده قدیمی از بهلول و حکایت گلستان سعدی و حکایت های‌ شیرین و پند آموز کوتاه را می توانید در این بخش از سایت تفریحی جیران بخوانید.

قصه ها و حکایت ها از قدیم در ایران رواج داشته و همین حکایت های زیبا و کوتاه است که باعث میشود بسیاری از آموزش ها را در قالب حکایت یاد بگیریم. حکایت آموزنده ترین روش برای پرداخت به مشکلات است.

حکایت زیبا و جالب پند آموز

خواجة بخشنده و غلام وفادار

درويشی كه بسيار فقير بود و در زمستان لباس و غذا نداشت. هرروز در شهر هرات غلامان حاكم شهر را مي‌ديد كه جامه‌های زيبا و گرانقيمت بر تن دارند و كمربندهاي ابريشمين بر كمر می ‌بندند. روزي با جسارت رو به آسمان كرد و گفت خدايا! بنده نوازی را از رئيس بخشندة شهر ما ياد بگير. ما هم بندة تو هستيم.

زمان گذشت و روزی شاه خواجه را دستگير كرد و دست و پايش را بست. مي‌خواست بيند طلاها را چه كرده است؟ هرچه از غلامان مي‌پرسيد آن ها چيزي نمي‌گفتند. يك ماه غلامان را شكنجه كرد و مي‌گفت بگوييد خزانة طلا و پول حاكم كجاست؟ اگر نگوييد گلويتان را مي‌برم و زبانتان را از گلويتان بيرون مي‌كشم. اما غلامان شب و روز شكنجه را تحمل مي‌كردند و هيچ نمي‌گفتند. شاه انها را پاره پاره كرد ولي هيچ يك لب به سخن باز نكردند و راز خواجه را فاش نكردند. شبي درويش در خواب صدايی شنيد كه مي‌گفت: ای مرد! بندگي و اطاعت را از اين غلامان ياد بگير.